نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





وقتی تو گریه میکنی

ثانیه شعله ور میشه
گر میگیره بال نسیم
گلخونه خاکستر میشه
وقتی تو گریه میکنی
ترانه ها بم تر میشن
شمعدونیا میترسنو
آیینه ها کمتر میشن
وقتی تو گریه میکنی
ابرای دل نازک شب
آبی میشن برای تو
ستاره ها میسوزنو
مثل یه دست رازقی
پرپر میشن به پای تو

وقتی تو گریه میکنی
غمگین میشن قناریا
بد میشه خوندن براشون
پروانه ها دلگیر میشن
نقش و نگار میریزه از
رنگین کمون پراشون
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی



وقتی تو گریه میکنی
شک میکنم به بودنم
پر میشم از خالی شدن
گم میشه چیزی ازتنم
اسیر بی وزنی میشم
رها شده تو یک قفس
کلافه میشم از خودم
خسته میشم از همه کس



وقتی تو گریه میکنی
ابرای دل نازک شب
آبی میشن برای تو
ستاره ها میسوزنو
مثل یه دست رازقی
پرپر میشن به پای تو

وقتی تو گریه میکنی
غمگین میشن قناریا
بد میشه خوندن براشون
پروانه ها دلگیر میشن
نقش و نگار میریزه از
رنگین کمون پراشون
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی


[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 11:17 | |







اگر تو باز نگردی

اگر تو باز نگردی

        امید آمدنت را به گور خواهم برد

وکس نمداند

       که در فراق تو دیگر

                                 چگونه خواهم زیست

                                  چگونه خواهم مرد


[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 11:15 | |







تو را صدا کردم

تو عطری بودی و نور

تو نور بودی و عطر گریز رنگ خیال 

 درون دیده من ابر بود و باران بود

صدای سوت ترن 

 صوت سوگواران بود 

 ز پشت پرده باران 

 تو را نمی دیدم 

 تو را که می رفتی

مرا نمی دیدی

 مرا که می ماندم 

 میان ماندن و رفتن

حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود

غروب غمزدگی 

 سایه های دلتنگی

تو را صدا کردم 

 تو رفتی و گل و ریحان تو را صدا کردند 

 و برگ برگ درختان تو را صدا کردند 

 صدای برگ درختان صدای گلها را

سرشک دیده من ناله تمنا را 

 نه دیدی و نه شنیدی

ترن تو را می برد 

 ترن تو را به تب و تاب تا کجا می برد؟

و من حصار فاصله فرسنگهای آهن را

غروب غمزده در لحظه های رفتن را 

 نظاره می کردم 


[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 11:11 | |







بعد از رفتنت...

 

شبی از پشت یک تنهایی، نمناک و بارانی تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم تو رفتی و گذشتی مثل باران و من دستی تکان دادم برایت،تو یادت نیست آنجا اولش بود همان جایی که با هم دست دادیم همان لحظه سپردم هستی خود را به شهر بی قرار دستهایت


[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 13:31 | |







 

روزی که دلت پیش دلم بود گرو
دامان مرا سخت گرفتی که مرو
حالا که دلت به دیگری نائل شد
کفش کج مرا راست نمودی که برو
اولسون گدرم اما بو شرطه:(باشه می روم اما به این شرط)
 
شب، همه شب دعا کنم تا که به روز من شوی
دل به ستمگری دهی او بدهد سزای تو

[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 13:25 | |







 

هر شب زغم عشق تو من خواب ندارم
فکر دل من باش که دگر تاب ندارم
بس که گریه کردم از فراق غم عشق
چشم به زبان آمد و گفت:اشک ندارم

[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 13:23 | |







دیرگاهیست که تنها شده ام

 

دیرگاهیست که تنها شده ام
قصه غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
با زهم قسمت غم ها شده ام
اگر آیینه زمان بی خبر است
که اسیر شب یلدا شده ام
من که بی تاب سحر بودم
همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنند
تا نبینم که چه تنها شده ام.

[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 13:18 | |







زندگی توام با غم

 

اولین روزی که چشم به جهان گشودم چیزی در گوشم گفت:که تا آخر عمر با تو هستم خندیدم و گفتم کیستی:گفت:غم
فکر میکردم غم عروسکی است در دست من
اما فهمیدم من عروسکی هستم در دست غم...

[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 13:18 | |







الهی نامه(طنز)

الهی تو بمیری من نمیرم....سر قبرت بیام پارتی بگیرم

الهی سرخک و اریون بگیری.... تب مالت و بلای جون بگیری

 الهی از سرت تا پات فلج شه.... کمرت بشکنه،دستت سقط شه

 الهی حصبه و ام اس بگیری....سر راه بیمارستان بمیری

 الهی کوربشی چشمات نبینه.... بمیری، گم بشی، حقت همینه

 الهی آسم تایپ آ بگیری... هنوز که زنده ای پس کی میمیری؟

الهی شوهر ایدزی بگیری.... بفهمی که داری از ایدز میمیری

 به در بردی از اینها جان به سالم.... الهی دردبی درمون بگیری


 


[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 10:30 | |







دخترک(شعر طنز)

دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت
در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از آن دیگر نگفت او یک کلام
دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ
گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانوی چو من؟
من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر
من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار
دختری چون من که خیلی خانمه
بیست و شش ساله _مجرد_دیپلمه
دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت
در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام


 


[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 10:27 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد