نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





بی قرار توام s

 

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست (H&S)
 
 

[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 14:10 | |







عشق يعنی اشک حسرت ريختن

شعر عشق

نمی دانم چه می خواهم خدايا ، به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جويد نگاه خسته من ، چرا افسرده است اين قلب پرسوز

ز جمع آشنايان می گريزم ، به كنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تيرگيها ، به بيمار دل خود می دهم گوش

گريزانم از اين مردم كه با من، به ظاهر همدم و يكرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پيرايه بستند

از اين مردم كه تا شعرم شنيدند ، برويم چون گلی خوشبو شكفتند

ولی آن دم كه در خلوت نشستند ، مرا ديوانه ای بدنام گفتند

دل من ای دل ديوانه من ، كه می سوزی از اين بيگانگی ها

مكن ديگر ز دست غير فرياد ، خدا را بس كن اين ديوانگی


[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 11:31 | |







به تو عادت کرده بودم

عاشقانه

به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي


[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 11:29 | |







خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

 

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

 

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

 

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

 

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

 

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

 

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

 

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

 

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

 


[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 11:25 | |







حالا که من تنها شدم قدر چشاتو میدونم

 

رفتن خیانت جدایی
 
 

غرور نذاشت بهت بگم قد خدا دوست دارم
حالا نشستم یه گوشه دارم ستاره میشمارم

تنهایی عین یه تبر شکسته برگ و ریشه مو
سوزونده آفت غرور از حالا تا همیشه مو

اگه بهت گفته بودم حالا تو مال من بودی
من تو خیال تو بودم تو تو خیال من بودی

کاشکی میون من و تو تو اون روزا حصار نبود
هیچی میونمون به جز دلای بی قرار نبود

انگار که تقدیر نمی خواست تو در کنار من باشی
منم بهار تو باشم تو هم بهار من باشی

یه خلوت ساکت و سرد انگار اسیرمون شده
نمیشه فکر دیگه کرد ما خیلی دیرمون شده

تو رفتی و حالا دیگه اونور دنیا خونته
انگار نه انگار که کسی اینور آب دیوونته

تقصیر هردومون بوده ما عشق و نشناخته بودیم
فقط یه قصر کاغذی تو رویامون ساخته بودیم

باید یکی از ما دو تا غرور و میذاشت زیر پاش
آروم به اون یکی میگفت یه عاشق واقعی باش

جدایی دستای ما یه اتفاق ساده نیست
سواره هرگز باخبر از غصه پیاده نیست

توی مسیر عاشقی باید هوای دل و داشت
حرف دل و عین قسم رو طاقی چشما گذاشت

حالا که من تنها شدم قدر چشاتو میدونم
ولی نمیشه کاری کرد همیشه تنها میمونم

کاش توی دنیا هیچکسی قربونیه غرور نشه
راه دو تا پرنده کاش هیچ روزی از هم دور نشه


[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 11:32 | |







باشه حالا که تو میخوای میرم من از شهر چشات

 

باشه حالا که تو میخوای میرم من از شهر چشات
 
به هیچکی هیچی نمیگم برو خدا پشت و پنات
 
نمیگم که دلت تو راه قصه کم آورد
 
چشمای عاشقت چی به سر دلم آورد
 
نمیگم اشکای من و به پای چشمات ندیدی
 
رفتی و تو شب دلم تن به خیانت کشیدی
 
نمیگم آسون دلتو از توی قصه دزدیدن
 
کنار تو نشستن و به گریه هام میخندیدن
 
نمیگم آسمون من اسیر و ویرون شده
 
فرصت پرواز دلم طعمه ی دیگرون شده
 
آخه چه جوری قلبم و به رفتنت راضی کنم
 
وقتی نباشی چه جوری با سر نوشت بازی کنم
 
برو حالا که قلب تو خیال موندن نداره
 
اما میدونم که یه روز یه جا من و کم میاره

[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 11:31 | |







همه چیز را یاد گرفته ام !

همه چیز را یاد گرفته ام !

 

یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم

 

یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم

 

تو نگرانم نشو !!

 

همه چیز را یاد گرفته ام !

 

یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !

 

یاد گرفته ام ….نفس بکشم بدون تو……و به یاد تو !

 

یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن…

 

و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !

 

تو نگرانم نشو !!

 

همه چیز را یاد گرفته ام !

 

یاد گرفته ام که بی تو بخندم…..

 

یاد گرفته ام بی تو گریه کنم…و بدون شانه هایت….!

 

یاد گرفته ام …که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !

 

یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ….

 

و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !

 

اما هنوز یک چیز هست …که یاد نگر فته ام …

 

که چگونه…..!

 

برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم …

 

و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ….

 

تو نگرانم نشو !!

 

فراموش کردنت” را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت


[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 11:27 | |







آسمان خدا آفتابی ست

عکس عاشقانه فاتنزی

آسمان خدا آفتابی ست و آسمان چشمانم بارانی!

دنیای خدا پر است از زیبایی و دنیای من پر از تنهایی!

دل های عاشقان پر است از آرامش ،

در حالی که دل من ، تنها پر است از انتظار


[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 11:57 | |







خدا بهتون صبر بده ای کسانی که شکست عشقی خوردین.....

 

 

 

 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 11:54 | |







 

  ای کاش اینجا بودی !
خُب، پس فکر می کنی که می تونی تشخیص بدی
بهشت رو از جهنم
آسمونای آبی رو از درد !
می تونی تشخیص بدی مزارع سبز رو از خط سرد راه آهن ؟
لبخند رو از نقاب؟
راستی فکر می کنی می تونی تشخیص بدی؟
و آیا تو رو مجبور نکردند که قهرمانای خودتو با ارواح عوض کنی؟
خاکستر داغ رو با درختا؟
هوای گرم رو با نسیم خنک ؟
آسایش گوارا رو با تغییرات مداوم؟
و آیا تو نقش سیاهی لشکر رو در مقابل یه نقش اصلی تویه قفس عوض کردی؟
ای کاش اینجا بودی ! چقدر دلم می خواد اینجا بودی
ما دو تا روح گمشده ایم که سالهاست توی تُنگ ماهی شنا می کنیم !
روی همون زمین قدیم راه می ریم، چی پیدا کردیم؟
همون ترس های قدیمی رو
ای کاش اینجا بودی !


[+] نوشته شده توسط هادی نجفی در 11:52 | |



صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 9 صفحه بعد